پنداره های من

همون عنوان دیگه، گیر ندید به معنا و مفهومش!

پنداره های من

همون عنوان دیگه، گیر ندید به معنا و مفهومش!

کتاب بخوانید

اسماعیل آذربادگان | پنجشنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۵، ۰۳:۰۴ ب.ظ | ۱ نظر

اگر یک جلد کتاب بخوانید ممکن است به کتاب خواندن علاقه مند شوید.
اگر دو جلد کتاب بخوانید حتما به کتاب خواندن علاقه مند می شوید.
اگر سه جلد کتاب بخوانید به فکر فرو می روید.
اگر چهار جلد کتاب بخوانید در خلوت با خودتان حرف می زنید.
اگر پنج جلد کتاب بخوانید سیاهی ها را سفید و سفیدی ها را سیاه می بینید.
اگر شش جلد کتاب بخوانید نسبت به خیلی عقاید و نظرات بی باور میشوید و به توده های مردم و باورهایشان خشم می گیرید.
اگر هفت جلد کتاب بخوانید کم کم عقاید و نظرات جدید پیدا می کنید.
اگر هشت جلد کتاب بخوانید در مورد عقاید جدیدتان با دیگران بحث می کنید.
اگر نه جلد کتاب بخوانید در بحث ها یتان کار به مجادله می کشد.
اگر ده جلد کتاب بخوانید کم کم یاد می گیرید که با کسانی که کمتر از ده جلد کتاب خوانده اند بحث نکنید.
اگر صد جلد کتاب بخوانید دیگر با کسی بحث نمی کنید و سکوت پیشه می گیرید.

اگر هزار جلد کتاب بخوانید آن وقت است که یاد گرفته اید دیگر تحت تاثیر مکتوبات قرار نگیرید و با مهربانی در کنار دیگر مردمان زندگی می کنید و اگر کمکی از دستتان بر بیاید در حق دیگران و جامعه انجام میدهید و در فرصت مناسب سراغ کتاب هزار و یکم می روید.


(برگرفته از لاین شخصی بنام آدرینا)

  • اسماعیل آذربادگان

چه بخواهی! چه نخواهی!

اسماعیل آذربادگان | سه شنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۴، ۰۲:۴۳ ب.ظ | ۰ نظر

بارالها…

از کوی تو بیرون نشود

پای خیالم

نکند فرق به حالم ....

چه برانی،

چه بخوانی …

چه به اوجم برسانی 

چه به خاکم بکشانی …

نه من آنم که برنجم

نه تو آنی که برانی ...

نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم

نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی

در اگر باز نگردد …

نروم باز به جایی

پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی

به غیر از تو نخواهم

چه بخواهی چه نخواهی

باز کن در ... که جز این خانه مرا, نیست پناهی!


(خواجه عبدالله انصاری)


  • اسماعیل آذربادگان

لطیف ترین آن لطیف

اسماعیل آذربادگان | سه شنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۴، ۰۲:۴۰ ب.ظ | ۰ نظر

وقتی به پایین می سرید،

لطافت را به زیر پوستم در مسیر سیرش می سراند...

در مسیر اشک!

اما این بار نه گرم ...

که سرد ... و خنک ... و شاد ...

شاد مانند حال دل بعد از ریختن اشک گرم!

باران است دیگر...

لطیف ترین آن لطیف!

  • اسماعیل آذربادگان

خواب غریبه ها

اسماعیل آذربادگان | سه شنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۴، ۰۲:۳۸ ب.ظ | ۰ نظر

و امروز دیدم که چقدر با هم غریبه شده ایم!

حتی دیگر با خودمان هم غریبه شده ایم!

قبل تر ها در خواب، آدم دیگری بودیم، غریبه با آنچه هستیم!

ولی حالا دیگر بنظر می آید کلا خوابیم و در این خواب همیشگی،

به عنوان غریبه ای خودساخته با بقیه غریبه های به ظاهر آشنا زندگی می کنیم!

با خود چه کرده ایم!؟

  • اسماعیل آذربادگان

هوس

اسماعیل آذربادگان | سه شنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۴، ۰۲:۳۶ ب.ظ | ۰ نظر

بدجور هوس لمس کاغذ و ورق زدن برگهای یک کتاب را دارم!

دویدن چشم هایم از یک خط به خط دیگر!

اضطراب جاانداختن خطی!

حس دنیایی ورای آنچه حسم، حس می کند!

آن گفت و شنودها، آن پیکارها، آن دیدنیهای خواندنی، آن ...، و چقدر آن های دیگر که حسرتشان و هوسشان چند وقتی است که با من است!

خدای من!

چقدر دست و دلم کتاب می خواهند!

  • اسماعیل آذربادگان

حق در برابر حق

اسماعیل آذربادگان | سه شنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۴، ۰۲:۳۳ ب.ظ | ۰ نظر

دلم و فکرم،

علیه هم می خروشند!

نمیدانم به صراط کدامشان مستقیم شوم؟!

اصلا کدامشان، صراطش، مستقیم است؟!

حق در برابر حق!

  • اسماعیل آذربادگان

خسته ام ...

اسماعیل آذربادگان | سه شنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۴، ۰۲:۳۲ ب.ظ | ۰ نظر

دیگر خسته ام!

جسم؟! نه!

روح!

روح من پریشان است!

پریشان ترس و احتیاج و ... !

  • اسماعیل آذربادگان